من الان کلیشم هستم و ساعت ۱۷ رسیدم.من و دوستم با موتور از راه قزوین اومدیم.نزدیکی های کلیشم هوا سرد شد و تا برسیم یخ کردیم.الان هم برقا رفته و ما با یه چراغ نفتی می گذرونیم و الان حس خوبی دارم در آخر دنیا پیش پدر و مادرم.هوا مه گرفته و مهتاب توی طاق آسمون می درخشه و من به گذشته ها فکر می کنم وخوشحالم