بیتابم و از غصهٔ این خواب ندارم
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست
اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست
عهد شکن نیست
هر چقدر تلاش کردم سایدبارهاى وبلاگم رو درست کنم تا به ستون اصلی نزدیک بشه، نشد که نشد
دلمو بردی باز از نو دیگه چی می خوای
دار و ندارم مال تو دیگه چی می خوای
برو بذار بسوزم با بی کسی هام
برو بذار بمونم با دلواپسی هام..
هیچی نپرس فقط برو ولی فراموشم نکن
شمعمو آتیشم به پا، برو و خاموشم نکن
اگه یه روز ورق زدی دفتر خاطراتتو
یادت بیاد قلب منو میشینه چشم به راه تو
میشینه چشم به راه تو..
آره برو ولی بدون اینجا یکی می مُرد برات
باور نکردی عشقشو اگه قسم می خورد برات
میری برو ولی فقط اینو یادت باشه عزیز
اشک زلالتو جلو چشم غریبه ها نریز
هیچی نپرس فقط برو ولی فرا موشم نکن
شمعمو آتیشم به پا، برو و خاموشم نکن
دلمو بردی باز از نو دیگه چی می خوای
دار و ندارم مال تو دیگه چی می خوای
برو بذار بسوزم من با بی کسی هام..
من بی تو هیچم، تو باورم نکن
خیسم ز گریه، تنهاترم نکن
عاشق نبودم تا با تو سر کنم
آتش نبودم، خاکسترم نکن
دل مارو تو دیگه در به در این درو اون درش نکن
گل ما رو به خزونه، تو با عشقت دیگه پرپرش نکن
خیال میکردم برای پیشونیم یه خونه ی کوچیک رو شونه هات داری
چه بی دلیل چه زود بهونه گیر شدی
چقد دلیل واسه بهونه هات داری
آهای فرصت کم آهای راه زیاد
یه عمر فاصله بود از تو به این آغوش
بین منو تو هنوز یه ریز برف میاد
به دیدنم که میای لباس گرم بپوش
به دیدنم که میای برام گلاب بیار
که مزه مزه کنم نفس کشیدنه تو
برای تشنگیام یکم سراب بیار
که باز دوره کنم خیال دیدنه تو
فردا ۱۲هم تولد رفیقم جواد آقایی هست.منتها ما دیشب به همراه یکی از دوستان که اونم تولدش بود و سرباز هم بود،آقا فرهاد،براشون تولد گرفتیم که خیلی خوب بود و خیلی خوش گذشت. کلی خوردیم و کلی رقصیدن بچه ها و کلی خندیدیم و کلا ترکوندیم. یه پسره هم که از دوستاى دوستان بود و فکر کنم اسمش میلاد بود رپ خوند.خیلی عکس فیلم گرفتیم که یکیشون رو اینجا میذارم. یکی هم که اسمش علی اصفهانی بود و رقص هم بلد نبود، از اول تا آخر وسط بود و هر مدلی رقصید.از عربی و هیپ هاپ و رباتی گرفته تا ایرانی و ایستادن روی دستاش که خودش بهش می گفت تعادل و ...
می خوام از نکات این جشن بگم که در خاطره بمونه و قابلیت یادآوری در آینده های دور داشته باشه اما نمی تونم!
آهان!بچه ها بطری بازی کردن با اون حکم های عجیب و غریب و هی میگفتن آقا چراغا رو خاموش کن. هر چی بود عکساش باید یه جایی توی هاردم موجود باشه
من یه پسر قدیمی ام. من یه پسر ۲۳ ساله هستم که قدیمی فک می کنم. غالب چیزای زندگیم و خودم قدیمی هستیم. باید سعی کنم جدید بشم. سخته برام و احتمالا نمی تونم