بدی داستان اینه که من می خوام که خوب باشم و معمولا بدی و خوبی رو تشخیص می دم و یه نفری رو هم می بینم خوبه و باحال و زندگیش سر این موضوع خوب پیش می ره اما خودم گاهی اوقات کارای بد می کنم.
حسودیم میشه به اونی که خوبه!!
من می فهمم که کارم بده. بد و خوب رو تشخیص می دم اما باز جاهایی بد می شم.
این از همه چیز بدتره - همه چی رو خراب می کنه.
از اون بدتر وصیت پدریه که یکی از بچه هاشو به اون یکی می سپره و . . . .