تو می دونی که من می دونم و منم مطمئنم که تو می دونی که من می دونم!!!!
با این حال هیچ موقع حرفی درباره اش نزدیم. شاید جفتمون می ترسیم از اینکه به زبون بیاریم یا شاید هم می دونیم که این کار اشتباه است یا شاید خجالت می کشیم و یا چهره موجه و درستمون رو با بیانش از دست می دیم.
داریم کنار هم، خوش و خرم زندگی می کنیم و هر روز به صورت هم نگاه می کنیم و توی فکرمون این رابطه و شرایطش و احتمالات و اینکه اگه درباره اش حرف بزنیم چی میشه رو مرور می کنیم. انگار داریم به نوعی دروغ می گیم!
تو می گی این می دونه و اگه یه روز حرف بزنه چی میشه و . . .
اما من نمی گم، هیچ موقع!
داریم برای هم بازی می کنیم که همه چی روبه راهه این وسط و ما خیلی خوبیم و همه چی عادیه اما نه! یه چی عادی نیست و ما تظاهر می کنیم که عادیه و برای اینکه نشون بدیم عادیه، هی توضیح می دیم.
جفتمون می دونیم که غیر عادیه!!!